زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
رفـتـی مـرا بـه وادی غـم واگـذاشـتـی تنهـای مـن! مـرا ز چـه تنهـا گذاشتی؟ یادش به خیر باد کـه نُه سال پیـش بود آن شب که تـو به خـانۀ من پـا گذاشتی حوریـۀ بـهشت عـلـی! نیـمههـای شـب رفـتی سوی بهـشت و مـرا جا گذاشتی یـاسـین من! چـقـدر غـریبـانه از وطن رفـتی و سـر بـه دامـن طـاهـا گذاشتی کردی بـه هر نفس طلب مرگ از خدا تـا داغ خـویش بـر جگـر مـا گـذاشـتی گردون به دیدهام چه قدر زشت گشته بود آن شب که سر به سینۀ صحرا گذاشتی تا ننگرم چه با تو شده، دست خویش را هنـگـام مـرگ بـر رخ زیبـا گـذاشـتـی هرکس نهد ز خویش نشانی، تو بعد خود یک قـبـر بینـشـانه بـه دنـیـا گـذاشـتی دار و نـدار من همـه رفت و برای من تـنهـا چهـار کـودک خـود را گـذاشـتی گـفـتـی ز داغ فـاطـمــه و سـینـۀ عـلی «میثم!» چه داغها که به دلها گذاشتی |